آدمی موجود عجیبی است.

دوست بسیار خوبی دارم که یک جورهایی معلمم هم بوده یک زمانی.بسیار فعال و به قول فرنگی ها اکتیو و پر انرژی. برای هر موضوعی از نجاری گرفته تا پروسس اورانیوم هم ازش بپرسید، جوابی برای گفتن دارد.چند روز پیش ایمیلی برام فرستاد. این چند روز رو فکر می کردم که نامه را در وبلاگ بگذارم یا نه. حتی از خودش هم پرسیدم که گفت بذارمش. بلاخره تصمیم گرفتم بذارم که شما هم بخونین. فقط خیلی خوشحالم می کنید که شما هم اگر نظری دارید یا شما هم اگر آرزوی برآورده نشده ای دارید بنویسید که هم من بخونم هم بقیه. مثلا یکی از دوستانم قبل ها برایم نوشته بود که دوست داشته شاطر نانوایی بشود! به هر حال این هم نامه دوست من:

 سلام هومن جان

هزار ماشالله چقدر مانلی بزرگ و خوشگل شده. خدا برات نگهش داره. گاهی به کسانی که عاشق کارشون هستن غبطه می خورم.
یکی از نامه هایی که در رابطه با روحیه داغدن به پرسنل از آمریکا بدستم می رسه نوشته بود
اون ئچه کاریه که اگر 18 ساعت بطور مداوم انجام بدی بازم بخوای یکساعتع دیگه ادامه بدی؟ همون کار رو به عنوان شغل انتخاب کن. شکر خدا تو مهره ای هستی که درست توی سوراخ خودت افتادی ولی من... من با پس گردنی مهندس شدم. در تماام عمرم آرزو داشتم فراش یک تالار موسیقی مثل کارنگی هال یا همین تالار وحدت خودمون بودم. اونوقت از صبح خیلی زود به بچه های موزیسین چای می دادم. بهشون حال می دادم و به درد دلشون گوش می کردم و ناله سازشون رو می نوشیدم. آخ خدا، یعنی ممکنه روزی برسه که دیگه کسی از من چیزی نخواد و من بتونم برم فراش بشم؟
هومن دارم گریه می کنم. سخت گریه می کنم بحال عمر طلف شده خودم. البته از نظر دیگران من یک غول هستم. کسی که حتی امروز هم در صنعت صد ساله قند جوانترین مدیر عامله. آقای نماینده تام الاختیار صنایع ملی در کشور همسایه، آقای دلار آقای مهندس آقای استاد دانشگاه....
ای کاش همون فراش شده بودم. ولی در عوض چقدر زندگی کرده بودم.
هومن جون ببخش. دلم خیلی گرفته بود. بار دلمو روی سینه تو خالی کردم
فدات
کامران

 

امیدوارم شما هم آرزوهایی که در زمان بچگی داشتید را بنویسید تا بقیه هم از خواندن آن لذت ببرند. شاید هم اگر استقبال کردید یک پست درست کردم و تمام نوشته هایتان را به نام خودتان گذاشتم.